سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصاحبه خوب بود شکر خدا، آدمی را آنجا دیدم که برایم دلگرمی بزرگی بود، استاد راهنمایم، تجربه تلخ دوبار قبل حسابی اعتماد به نفسم را آورده بود پایین اما شکر خدا از پسش بر آمدم نتیجه اش را نگفتند اما فکر نکنم رد شوم.

آبگوشتم دارد روی گاز قل قل می پزد، سبزی خوردن هم خریدم و الان شسته شده داخل سبد است، همه چیز مهیاست تا مرد خانه بیاید و پیازی چهار قاچ کنیم و آبگوشت را با مخلفات بزنیم بر بدن ...

مانده ام بچه ها را از پوشک بگیرم بعد بگذارم مهد یا اول بگذارم مهد تا آنها هم در از پوشک گرفتنشان کمکم کنند، قسمت سخت ماجرا را پشت سر گذاشتیم اوایل که اصلا راضی نمی شدند وارد سرویس بهداشتی شوند ، الان می آیند اما آن جمله رویایی من، آن جمله دوست داشتنیه " جیش دارم" را کی بر زبان جاری خواهند کرد؟ نمی دانم!

آن دو روز استراحت حسابی بهم چسبید به محض ورود به خانه مامی این ها به حالت سجده خم شدم و پای مامی را بوسیدم ... خیلی برایم زحمت کشیده ...

دیروز علارغم خستگی ام کلی بادمجان برای مامی جانم سرخ کردم ...

کارهای زیادی برایم انجام داده و من هم با این کارهای ریز و پیز دلم را خوش می کنم که مثلا دارم جبران زحماتش را می کنم اما کارهای که او برایم انجام داد کجا و کارهای من کجا! امیدوارم همیشه سلامت باشد و هیچ وقت محتاج من و دیگران نشود ...

امشب می خواهیم برویم باغ پدر بزرگ امید، اگر به امید بگویم شب بمانیم، قطعا باید برایش شلوار ببرم چون که از سر ذوق قطعا به شلوار دوم هم احتیاج خواهد داشت!!

اگر کسی فکر کند شلوار شوهرم دو تا شده خدا از سر تقصیراتش نگذرد ...

دیروز هنگام مصاحبه یکی از اساتید یک سوال  از من پرسید من هم جواب  سوال را دادم هم سوالی در جواب سوالش پرسیدم گفت خیلی زرنگی! خوشم آمد خوب من را دور زدی!

هر دو استادی که مصاحبه می کردند خیلی خوش خنده بودند هر مصاحبه شونده ای که می رفت صدای خنده شان تا بیرون می آمد من همش می گفتم به چی می خندند وقتی رفتم فهمیدم قضیه از چه قرار است و کلی من هم خندیدم کلا خوش اخلاق و خوش خنده بودند و به چاک دیوار هم می خندیدند ...

یعنی می شود از اول مهر اتفاق خوبی برایم رقم بخورد می شود به آرزویم برسم؟

خدایا ممنونم بابت تقلبی که دیروز خود خودت به من رساندی، اگر هوایم را نداشتی، اگر سر به زنگا به دادم نمی رسیدی، نمی دانم چه می شد ...البته، می دانم چه می شد اما خودم را به کوچه علی چپ می زنم ...

باز هم خدایا می شود آخر پاییز من همانی بشوم که می خواهم؟!

اوووف این روزها چه قدر فکرم مشغول است، چه هیجان دارم برای مهر و اگر نشود چه قدر چه قدر چه قدر من دلگیر خواهم شد ...

می شود، باید بشود، فکر منفی تعطیل، اجازه نمی دهم این هورمونهای زنانه بر من غلبه کنند و یاس و نا امیدی وجودم را فراگیرد ... می شود، اگر می خواست نشود خودش به من تقلب نمی رساند ...

اووووف، مغزم درد می کند بس ازش برای کارهای بیهوده استفاده کردم، حیف است مغزم، اگر بگذارند چه کارها که نمی کنم با این مغز نازنینم، آه مغز عزیزم، مغز نازنینم ...

نمی دانم چرا یاد کله پاچه افتادم !!!

بروم سری به آبگوشت بزنم ...

 






نوشته شده در  پنج شنبه 93/3/22ساعت  12:51 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]